اسمس رفاقتی

نظر

به راه عمر صدها قصه دیدم
سفر کردم حکایتها شنیدم
نفهمیدم چه شد تا اینکه روزی
سرکوی رفیق بازی رسیدم
به هر باغی رسیدم از سر شوق
ز هر دسته گلی یک شاخه چیدم
غلام،چاکرم،لوتی،بفرما!
همینها شد همه عشق و امیدم
بدون هیچ حرفی یا سوالی
پیاله هر کسی داد سر کشیدم
ولی افسوس با هرکه نشستم
رفاقت کردم و خیری ندیدم
چشام بارونی و قلبم شکسته
ازین دنیا و اهلش دل بریدم

 

روح الله 19 ساله از گناوه