حلم امام سجاد(ع)
حلم امام سجاد(ع)
و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما (1)
مؤمنان چنیناند، اگر ببینند مردم نادان سخن زشت گویند، آنان راه مسالمت پویند، بزرگوارانه پاسخ دهند، تا از شر ایشان برهند. گفتار آنان استوار است و پذیرفته گردکار، بر جاهلان نمیتازند، و با مهربانی درونشان را آرام میسازند. ادب قرآن چنین است و دستور پیغمبر این، و خاندان رسول این ادب را از جد خود میراث بردند که «و انک لعلی خلق عظیم» (2) .
روزی به مردمی گذشت که از او بد میگفتند فرمود:
اگر راست میگویید خدا از من بگذرد و اگر دروغ میگوئید خدا از شما بگذرد. (3)
روزی مردی برون خانه او را دید و بدو دشنام داد. خادمان امام بر آن مرد حمله بردند.
ـ علی بن الحسین گفت:
ـ او را رها کنید. سپس بدو گفت:
آنچه از ما بر تو پوشیده مانده بیشتر از آنست که می دانی. آیا حاجتی داری؟ مرد شرمنده شد و امام گلیمی را که بر دوش داشت بر او افکند و فرمود هزار درهم به او بدهند.
مرد از آن پس می گفت گواهی می دهم که تو فرزند پیغمبری (4)
از «زهری» پرسیدند، علی بن الحسین را دیدی؟ گفت:
ـ آری. و کسی را از او فاضلتر ندیدم. به خدا ندیدم در نهان دوستی و در آشکارا دشمنی داشته باشد.
ـ چگونه چنین چیزی ممکن است؟
ـ چون هر کس دوست او بود، از دانستن فضیلت بسیار وی بر او حسد میبرد و اگر کسی با او دشمن بود به خاطر روش مسالمتآمیز وی دشمنی خود را آشکار نمیکرد. (5)
هشام بن اسماعیل که از جانب عبدالملک حاکم مدینه بود بر مردم ستم بسیار کرد چون از کار برکنارش کردند، مقرر شد برای تنبیه وی او را برابر مردم برپا بدارند تا هر کس هر چه می خواهد بدو بگوید. هشام می گفت جز علی بن الحسین از کسی نمیترسم. هشام از تیره بنیمخزوم است و این تیره از دیرزمان با بنیهاشم دشمن بودند و این مرد در مدت حکومت خود در مدینه علی بن الحسین (ع) را فراوان آزار میکرد و به خاندان پیغمبر (ص) سخنان زشت میگفت. روز عزل او امام کسان خود را گفت مبادا به هشام سخن تلخی بگوئید و چون خود بدو رسید بر وی سلام کرد هشام گفت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته» (6) (7) .
روزی مردی او را دشنام گفت. علی بن الحسین خاموش ماند و بدو ننگریست. مرد گفت:
ـ با توام! و امام پاسخ داد:
ـ و من سخن تو را ناشنیده می گیرم! (8)
روزی مردی از خویشاوندانش نزد وی رفت و چندانکه توانست او را دشنام داد. امام در پاسخ او خاموش ماند چون مرد بازگشت به کسانی که نزد او نشسته بودند گفت:
ـ شنیدید این مرد چه گفت؟ میخواهم با من بیائید و پاسخی را که بدو می دهم بشنوید! گفتند :
ـ میآئیم و دوست می داشتیم همینجا پاسخ او را می دادی.
امام نعلین خود را پوشید و به راه افتاد و میگفت: «و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین» (9) همراهان او دانستند امام سخن زشتی بدان مرد نخواهد گفت. چون به خانه وی رسید گفت:
ـ بگوئید علی بن الحسین است. مرد بیرون آمد و یقین داشت امام به تلافی نزد او آمده است . چون نزد او رسید علی بن الحسین گفت:
ـ برادرم! ایستادی و چنین و چنان گفتی! اگر راست گفتی خدا مرا بیامرزد. اگر دروغ گفتی خدا ترا بیامرزد.
مرد برخاست و میان دو چشم او را بوسید و گفت:
ـ آنچه درباره تو گفتم از آن مبرائی. و من بدان سزاوارم! و راوی حدیث گوید، آن مرد حسن بن الحسن بود (10) می گفت هیچ خشمی را گواراتر از آن خشم که به دنبال آن شکیبائی باشد ندیدم. و آنرا با شتران سرخ مو عوض نمیکنم. (11)
مردی که پیشه مسخرگی داشت و با خنداندن مردم از آنان چیزی میستد به گروهی گفت: علی بن حسین مرا عاجز کرد. هر کار می کنم نمی توانم او را بخندانم و من باید او را بخندانم !
روزی امام با دو بنده خود به راهی میرفت آن مرد پیش رفت و ردای امام را از دوشش برداشت . امام برجای خود ایستاد و دیده از زمین برنمیداشت. بندگان او در پی مسخره دویدند و ردا را از او گرفتند و برگرداندند. امام پرسید:
ـ این مرد که بود؟
ـ مرد مسخرهای است که مردم را میخنداند و از آنان چیزی می گیرد.
ـ بدو بگوئید خدا را روزی است که در آن روز مسخرهپیشگان زیانکارانند. و جز این چیزی نگفت. (12)
از یکی از موالی خود ده هزار درهم وام خواست. مرد گروگان طلبید. علی بن الحسین پرزهای از ردای خود کند و بدو داد و گفت این گروگان تو!
مرد چهره درهم کشید. علی بن الحسین پرسید:
من بیشتر پای بند گفته خود هستم یا حاجب بن زراره؟
ـ تو!
چگونه است که کافری چون حاجب بن زراره کمان خود را که پاره چوبی است گروگان می دهد (13) و به وعده خود وفا می کند و من به وعده خود وفا نمی کنم؟
مرد پذیرفت و مال را باو داد. پس از چندی گشایشی در کار امام پدید آمد. وامی را که به عهده داشت نزد آن مرد برد و گفت:
ـ این طلب تو. گروگان مرا بده!
ـ فدایت شوم، آنرا گم کردم!
ـ در این صورت حقی به من نداری. آیا ذمه چون منی را خوار می شماری؟
ـ مرد آن پرزه را از حقهای که داشت بیرون آورد و بدو داد. علی بن الحسین پرزه را گرفت و مال را بدو سپرد. (14)
و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین. (15)
خشم خود را بر خود چیره نکردن، بخشودن خطاکاران و شفقت بر ناتوانان از خصلت خاص و شناخته رسول خدا بود، تا آنجا که قرآن او را بدین خوی نیکو ستود «و إنک لعلی خلق عظیم »(16) همه فرزندان او که پیشوایان امتاند، ازاین مزیت برخوردارند، و علی بن الحسین (ع) چهره درخشان این صفت عالی انسانی است.
روزی کنیزک او آفتابهای داشت و بر دست او آب میریخت. ناگاه آفتابه از دستش افتاد و جراحتی بر امام وارد ساخت. کنیزک گفت:
ـ خدا میفرماید آنانکه خشم خود را میخورند!
ـ خشم خود را فرو خوردم!
ـ و بر مردم میبخشایند.
ـ خدا از تو بگذرد!
ـ و خدا نیکوکاران را دوست میدارد!
ـ و تو را در راه خدا آزاد کردم (17)
پینوشتها:
1. القلم: 5
2. الفرقان: 62
3. مناقب ج 4 ص 158
4. کشف الغمه ج 2 ص 81 و نگاه کنید به صفة الصفوه ج 2 ص 56
5. علل الشرایع ص 230
6. خدا می داند رسالت خود را کجا قرار میدهد. انعام: 124
7. تاریخ یعقوبی ج 3 ص .28 طبقات ج 5 ص 163 مناقب ج4 ص .163 کشف الغمه ج 2 ص 100 تاریخ طبری ج 8 ص .1184 ارشاد ج 2 ص 147
8. مناقب ج 4 ص .157 کشف الغمه ج 2 ص 101 الصواعق المحرقه 201
9. و فروخورندگان خشم و بخشندگان مردم. و خدا نیکوکاران را دوست میدارد. (آل عمران: 134)
10. ارشاد ج 2 ص .146 اعلام الوری ص 261 و نگاه کنید به مناقب ج 4 ص 157 و صفة الصفوة ج 2 ص .54
11. بحار ص 74 ج 46 از امالی شیخ طوسی، شتران سرخ مو نزد عرب بسیار گرانبهاست.
12. بحار ص 68 از امالی صدوق
13. داستان کمان حاجب بن زراره و گرو گذاردن آن نزد کسری در عرب مثل شده است. و آن چنانست که انوشروان بنی تیمتم را از در آمدن به چراگاههای عراق ممانعت کرد و گفت آنان در این سرزمین فساد خواهند کرد، حاجب ضامن قوم خود شد و کمان خودش را نزد کسری بگروگان نهاد . برای تفصیل رجوع به شرح حال حاجب در کتابهای تذکره و از جمله رجوع به لغت نامه شود .
14. مناقب ج 4 ص 131
15. و فروخورندگان خشم و بخشایندگان بر مردم، و خدا نیکوکاران را دوست میدارد (آل عمران : 134)
16. القلم: 4
17. ارشاد ج 2 ص 146 ـ .147 کشف الغمه ج 2 ص .87 مناقب ج 4 ص 157 اعلام الوری ص 262
کتاب: زندگانی علی بن الحسین
نویسنده: دکتر سید جعفر شهیدی