طنز.......2
داستان زیر از آرت بو خوالد طنز نویس پرآوازه امریکایی در تایید اینکه نباید خبر ناگواررا به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند:
مرد ثروتمندی مباشرخود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود.پس از مراجعه پرسید:
جرج از خانه چه خبر ؟
خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد
سگ بیچاره،پس او مرد.چه چیزی باعث مرگ او شد؟
پرخوری قربان!
پرخوری؟مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.
این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
همه ی اسب های پدرتان مردند قربان!
چه گفتی؟همه ی انها مردند؟
بله قربان همه ی انها از کار زیادی مردند.
برای چه این قدر کار کردند؟
برای اینکه اب بیاورند قربان!
گفتی آب،آب برای چه؟
برای اینکه اتش را خاموش کنند قربان!
کدام اتش را؟
آه قربان ،خانه ی پدر شما سوخت و خاکستر شد .
پس خانه ی پدرم سوخت علّت اتش سوزی چه بود؟
فکر می کنم که شعله ی شمع باعث این کار شد. قربان!
گفتی شمع ،کدام شمع؟
شمع هایی که برای تشییع جنازه ی مادرتان استفاده شد قربان!
مادرم هم مرد ؟
بله قربان ،زن بیچاره بعد از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت ودیگر بلند نشد قربان!
کدام حادثه؟
حادثه ی مرگ پدرتان قربان!
پدرم هم مرد؟
بله قربان ،مرد بیچاره ان خبر را شنید و زندگی را بدرود گفت.
کدام خبر را؟
خبر های بدی قربان،بانک شما ورشکست شد.اعتبار شما از بین رفت و حالا بیشتر از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید.من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هرچه زودتر به شما اطّلاع بدهم قربان!!!