سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب آفتابی

نظر

شب آفتابی




عروسک قصه ی من
گهواره ی خوابت کجاست ؟
قصر قشنگ کاغذی
پولک آفتابت کجاست ؟
بال و پر نقره ای
کفتر عشقمو کی بست ؟
اینه ی طوطی منو
سنگ کدوم کینه شکست ؟
عروسک قصه ی من
زخم شکسته با تنت
بمیرم ای شکسته دل
چه بی صداست شکستنت
صدای عشق من و تو
که تلخ و گریه آوره
تو این سکوت قصه ای
شاید صدای آخره
بعد از من و تو عاشقی
شاید به قصه ها بره
شاید با مرگ من و تو
عاشقی از دنیا بره
عروسک قصه ی من
سوختن من ساختنمه
تو این قمار بی غرور
بردن من ، باختنمه
عروسک قصه ی من
شکستنت فال منه
این سایه ی همیشگی
مرگه که دنبال منه
جفتای عاشقو ببین
از پل آبی می گذرن
عروسک قلبشونو
به جشن بوسه می برن
اما برای من و تو
اون لحظه ی آبی کجاست ؟
عروسک قصه ی من
پس شب آفتابی کجاست ؟


سلول بی مرز(داریوش)

نظر

سلول بی مرز



غربت یه دیواره بین تو و دستام


یک فاجعست وقتی تنها تو رو می خوام


غربت یه تعبیره از خواب یک غفلت


تصویری از یک کوچ در آخرین قسمت


وقتی ازم دوری از سایه می ترسم


حتی من اینجا از همسایه می ترسم


غربت برای من مثل یه تعلیقه


یک راه طولانی روی لب تیغه


این حس آزادی اینجا نمیرزه


زندون بی دیوار سلول بی مرزه


این حس آزادی اینجا نمیرزه


زندون بی دیوار سلول بی مرزه


وقتی ازم دوری شب نقطه چین میشه


دیوار این خونه دیوار چین میشه


وقتی ازم دوری از زندگی سیرم


دنیا رو با قلبت اندازه می گیرم


این حس آزادی اینجا نمیرزه


زندون بی دیوار سلول بی مرزه


غربت یه دیواره بین تو و دستام


یک فاجعست وقتی تنها تو رو می خوام


غربت یه تعبیره از خواب یک غفلت


تصویری از یک کوچ در آخرین قسمت


وقتی ازم دوری از سایه می ترسم


حتی من اینجا از همسایه می ترسم


غربت برای من مثل یه تعلیقه


یک راه طولانی روی لب تیغه


این حس آزادی اینجا نمیرزه


زندون بی دیوار سلول بی مرزه


این حس آزادی اینجا نمیرزه


زندون بی دیوار سلول بی مرزه



قیصر(داریوش)

نظر


اینم ترانه قیصر تقدیم به طرفداران بهروز وثوقی با هنرمندی سلطان داریوش اقبالی:


قیصر


این روزا گوزن رو سر نمی برن


میشکنن شاخشو میفرستن تو باغ


این روزا طاقو نمیریزن سرش


سر گله شونو میکوبن به طاق


این روزا آخر نمایشا بد شده


همه نقش همو بازی می کنند


اونایی که چشمشون به قدرته


هم پیاله هاشو راضی می کنند


نمی دونم اگه برگردیم عقب


دل طوقی واسه کی پر میزنه


اگه فرمونا یه شب دوره کنن


چند تا چاقو پشت قیصر می زنه


نمی دونم اگه برگردیم عقب


داش آکل به عشق کی سر می کنه


اگه رستمو ببینه روی خاک


پشتشو بازم به خنجر می کنه


پای روضه ی خودت گریه نکن


وقتی گریه ننگ مردونگیه


دوره ای که عاقلاش زنجیرین


سوته دل شدن یه دیوونگیه


این روزا دوره ی غیرت کشیه


کی می دونه قیصر این روزا کجاست


بکشی و نکشی می کشنت


این جا بازارچه ی آب منگلیاست


 


 



اینجا چراغی روشنه(داریوش)

نظر

اینجا چراغی روشنه



هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه


ای ترس تنهای من اینجا چراغی روشنه


اینجا یکی از حس شب احساس وحشت می کنه


هرروز از فکر سقوط با کوه صحبت می کنه


جایی که من تنها شدم شب قبله گاهه آخره


اینجا تو این قطب سکوت


کابوس طولانی تره


من ماه میبینم هنوز این کور سوی روشنه


اینقدر سو سو می زنم شاید یه شب دیدی منو


هرجا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه


ای ترس تنهای من اینجا چراغی روشنه


اینجا یکی از حس شب احساس وحشت می کنه


هر روز از فکر سقوط با کوه صحبت می کنه



یه ترانه قدیمیو با حال از "معین"

نظر

سفر کردم که از عشقت جدا شم  .....  دلم می خواست دگر عاشق نباشم

  ولی عشقت تو قلبم مونده ای وایی  .....  دل دیونم سوزنده ای وایی


  هنوزم عاشقم دنیای دردم  .....  مثل پروانه ها دورت می گردم


  سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه  ...   آخ عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه


  غم دور از تو موندن یه بی بال و پرم کرد  ...  نرفت از یاد من عشق  سفر عاشقترم کرد


  هنوز پیش مرگتم من. بمیرم تا نمیری  ...  خوشم با حاطراتت اینو از من نگیری


  دلم از ابر و بارون بجز اسم تو نشنید  ...  تو مهتاب شبونه فقط چشمام تورو دید


  نشو با من غریبه  مثل نا مهربونها  ...  بلا گردون چشمات زمین و آسمانها 


  می خوام برگردم اما می ترسم  .....  بگی حرفی نداری. بگی عشقی نمونده


  می ترسم بری تنهام بذاری  .....  بری تنهام بذاری  


 


 هنوز پیش مرگتم من بمیرم تا نمیری  ...  خوشم با خاطراتت اینو از من نگیری


  تورو دیدم تو بارون. دل ِ دریا تو بودی  ...  تو موج  سبز ِ سبزه تن ِ صحرا تو بودی


  مگه میشه ندیدت تو مهتاب ِ شبونه  ...  مگه میشه نخوندت تو شعر ِ عاشونه


  می خوام برگردم اما می ترسم  ...  بگی حرفی نداری ؛ بگی عشقی نمونده


         بری تنهام بذاری ؛ بری  ....  هنوزم پیش مرگتم من 


    بمیرم تا نمیری  ...  خوشم با خاطراتت  ...  اینو از من نگیر



ماه پیشونی

نظر

ماه پیشونی




توی گسترده ی رؤیا
ای سوار اسب ابلق
راهی کدوم مسیری
توی تاریکی مطلق
ای به رؤیا سر سپرده
با توام ای همه خوبی
راهی کدوم دیاری
آخه با این اسب چوبی
با توام ای که تو فکرت
با هر عشق و با هر اسمی
رهسپار فتح قلب
ماه پیشونی طلسمی
توی خورجین قشنگت
عکس ماه پیشونی داری
واسه پیدا کردن جاش
دنیا رو نشونی داری
ماه پیشونی تو قصه
فکر بیداری تو خوابه
خورشید هفت آسمون نیست
عکس خورشید توی آبه
از خواب قصه بلند شو
اسب چوبیتو رها کن
ماه پیشونی مال قصه ست
مرد من منو صدا کن
اگه از افسانه دورم
اگه ماه پیشونی نیستم
اگه با زمین غریبه
اگه آسمونی نیستم
می تونم یه سایه باشم
برای یه خواب شیرین
می تونم نوشدارو باشم
برای یه لحظه تسکین
ماه پیشونی اگه قلبش
قلب یه کفتر تنهاست
اگه قامت بلندش
قامت جدایی ماست
من حقیقی تر از اندوه
رعشه ی تلخ صداتم
ماه پیشونی نیستم اما


وقتی تو شب گم می شدم

نظر

وقتی تو شب گم می شدم




وقتی تو شب گم می شدم
هم خونه خواب گل می دید
همسایه از خوشه ی خواب
سبد سبد خنده می چید
وقتی تو شب گم می شدم
ستاره شب شکن نبود
میون این شب زده ها
هیشکی به فکر من نبود
آواز خون کوچه ها
شعراشو از یاد برده بود
چراغا خوابیده بودن
شعله شونو باد برده بود
آخ اگه شب شیشه ای بود
پل به ستاره می زدم
شکست اینه ی شبو
نیزه ی خورشید می شدم
آخ اگه مرگ امون می داد
دوباره باغ می شدم
تو رگ یخ بسته ی شب
نبض چراغ می شدم
آخ که تو اقیانوس شب
سوختنمو کسی ندید
تو برزخ بیداد شب
هیشکی به دادم نرسید
تو اوج ویرون شدنم
تو شب دم کرده ی درد
کسی دعا نخوند برام
هیشکی برام گریه نکرد
وقتی تو شب گم می شدم
دلم می خواست شعله بشم رو سایه های یخزده
دست نوازش بکشم
دلم می خواست آشتی بدم
تگرگو با اقاقیا
خورشید مهربونی رو
مهمون کنم به خونه ها
آخ اگه مرگ امون می داد
دوباره باغ می شدم
تو رگ یخ بسته ی شب
نبض چراغ می شدم


بی همگان به سر شود(مولوی)

نظر






















































بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود       داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو       گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود
جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند       عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من       خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی       آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی       آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی       این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی       باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم       ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود
خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای       وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من       مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود
بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم       سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد       هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود

 



ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها(مولوی)

نظر










































ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها       ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها
امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی       بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی       مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا
در سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراسته       هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
ای روح بخش بی‌بدل وی لذت علم و عمل       باقی بهانه‌ست و دغل کاین علت آمد وان دوا
ما زان دغل کژبین شده با بی‌گنه در کین شده       گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا
این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را       کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا
تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی       و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری
می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر کسان       جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا
خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم       کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا